
تو به اندازه ی عمرپاییز زیبایی
و فقط من می دانم دردهایت
بی تاب ترین شعر جهانند
حالا دراین حراجی رنگ
چشمانم پرسشی دوباره دارند
اکنون ، این بار
می شود دوباره ببینمت
تا گیج این لحظه ها نشوم؟
در این روزگارکوتاه وشب های بلند
تو آنجا زیاد کار داری
و لی من این جا
کاری جز دوست داشتن تو سراغ ندارم
می شود اجازه دهی
تا همیشه وهنوز دوستت داشته باشم....!؟؟