نارون دیگری دنیا آمد
درختان مرابلند بلند
به اتاق سبز فکر می خوانند
من، سنگ صبور تمام درختان جهانم
سیراب نمی شود این نگاه همیشه تشنه
از این ایستاده های دائم در قنوت
که به لهجه ی روشن رویش
صبح ها
خدا با انگشت اشاره اش
سهم وضوی هر برگ را می چکاند در دستش
اقتدا می کنم به صنوبرها
قول داده ام، به بید مجنون حیاط
شناسنامه ام را
هیچ هیزم شکنی خط خطی نکند